غم فروش ِ دوره گرد

سهراب و شب.....

گوش کن، دور ترین مرغ جهان می خواند.

شب سلیس است، و یکدست، و باز.

شمعدانی ها

و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می شنوند.

***

پلکان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

***

گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.

و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشنید با تو

و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

اینو از سهراب نوشتم تا بخونید ولذت ببرید .

اگر روزی از گورستان ما گذر کردی

      لحظه ای درنگ کن

      آنجا....در پایینترین جای گورستان سنگ قبری است

      که سالها پیش مرا به خاک سپرده اند

به آنجا بیا و انگشت را به بهانه فاتحه خواندن

                                            روی تاریخ مرگم بگذار

     شاید من هم تاریخ مرگم را بیابم

     و بدانم هنگام وداع"مرگ"چند سالم بود؟!

                                                 اگر آمدی لحظه ای درنگ کن!!! 

اینم از خودم .امیدوارم خوشتون بیاد.